آخر هر چی وبلاگ کف بر می شی...

بوتر یاهو کامپیوتر و...

آخر هر چی وبلاگ کف بر می شی...

بوتر یاهو کامپیوتر و...

عارفانه

خنده آدم ها همیشه از دلخوشی نیست . گاهی شکستن دلی کمتر از آدم کشی نیست گاهی دل اینقدر تنگ میشه که گریه هم کم مییاره . یک حرف ساده هم گاهی چقدر غم مییاره

مرا کسی نساخت.خدا ساخت.نه آنچنان که کسی می خواست.که من کسی نداشتم.کسم خدا کس بی کسان.او بود که مرا ساخت.
آنچنانکه خودش خواست. 
نه از من پرسیدونه از آن من دیگر م.

من یک گل بی صاحب بودم.مرا از روح خود در آن دمید.بر روی خاک و در زیر آفتاب تنها رهایم کرد.مرا به خودم وا گذاشت.عاق آسمان!کسی هم مرا دوست نداشت؛به فکرم نبود.وقتی داشتند مرا می آفریدند..می سرشتند کسی آن گوشه خدا خدا نمی کرد.
وقتی داشتم روح می پذیرفتم..شکل می گرفتم قد می کشیدم چشمهایم رنگ می خورد چهره ام طرح می شد بینی ام نجابت می گرفت فرشته نجیب و شوخ و مهربان و چابک پنجه ای با نوک انگشتان کوچک سحرافرینش آنرا صاف و صوف نمی کرد.....


وقتی داشتند کار دل را در سینه ام آغاز کنندآشنایی دلسوز و دل شناس نداشتم تا برود و بگردد و از خزانه دل های خوب بهترین را برگزیند.وقتی روح را خواستند در کالبدم بدمند هیچ کس پریشان و ملتهب دست به کار نشد تا از نزهتگه ارواح فرشتگان قدیسان شاعران عارفان و الهه های زیبایی های روح و خدایان هنر و احساس و ایمان نازترین و نازنین ترین را انتخاب کند.
وقتی...وقتی...وقتی...وقتی....

 

آی آدمها

آی آدمها


آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید
یک نفر در آب دارد می سپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید
آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر را پدید آرید
آن زمان که تنگ می بندید
بر کمرهاتان کمربند

در چه هنگامی بگویم من
یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان قربان
آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید
نان به سفره جامه تان بر تن
یک نفر در آب می خواند شما را
موج سنگین را به دست خسته می کوبد
باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده
سایه هاتان را ز راه دور دیده
آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بی تابیش افزون
می کند زین آبها بیرون گاه سر گه پا
آی آدم ها که روی ساحل آرام ، در کار تماشائید !
موج می کوبد به روی ساحل خاموش
پخش می گردد چنان مستی به جای افتاده ، بس مدهوش
می رود نعره زنان. وین بانگ باز از دور می آید :
" آی آدم ها .. "

و صدای باد هر دم دلگزاتر
در صدای باد بانگ او رساتر
از میان آبهای دور یا نزدیک
باز در گوش این نداها
" آی آدم ها... "