آخر هر چی وبلاگ کف بر می شی...

بوتر یاهو کامپیوتر و...

آخر هر چی وبلاگ کف بر می شی...

بوتر یاهو کامپیوتر و...

انشا



-----------------------------------------------------------------------------------------------------

<نام و نام خانوادگی : کاظم ترک زاده تبریزی> <کلاس : دبستان>

-----------------------------------------------------------------------------------------------------

  

موضوع انشاء : فواید کامپیوتر را توصیف کنید

  

کامپیوتر چیز بسیار خوبی میباشد و برای ما خیلی لازم داریم . پدرم به من قول داده که که برای

 

هر نمره بالای ۱۲ در کارنامه ام یک تکه از آن را برای من بخرد ! فعلا پدرم یک موس خریده  و قول

 

داده ماه به ماه سیستم را آپدیت کند ! پدرم در کامپیوتر  خیلی میفهمد و  حتی توانسته یک بار

 

به اینترنت وارد کند !  مادرم در برخورد با کامپیوتر خیلی شاس میباشد و روزی دوبار موس من را

 

با جارو و بیل میزند ! حتی تازگیا در خانه تله موش هم کار گذاشته است به همین علت انگشت

 

شست هر دو پای پدرم قطع  شده میباشد ! پدرم  شب ها به کافی شاپ  میرود  و داخل میکند

 

و چت میکند‌ ! مادرم  و پدرم همیشه در حال چک و لقد میباشند و مادرم به پدرم میگوید تو مگه

 

خودت خواهر و مادر نداری که میری با دخترای خارجکی چت میکنی ! من هم در این مواقع حرف

 

نمیزنم چون میدانم مادرم به  من  میگوید : کپو اوغلو ! اوشاخ پیس ! بیشین مشقاتو بینویس !

 

پدر من تازگیها در اورکات میباشد و من میدانم که اورکات خیلی بی ناموس میباشد و شنیده ام

 

که خیلی دختر دارد و خیلی بد حجاب میباشند ! پدرم چند روزی است که موس من را قایم کرده

 

و میگوید  مزاحم درس خواندن  من میباشد‌ ! خواهرم خیلی وقت است شوهرش را  کرده  است

 

و الان هم خیلی  بچه  دارند !  من گاهی  وقت ها به خانه  آنها  میروم و  از آنجا  کانتکت  میکنم

 

و با یک آیدی دخترانه با پدرم چت میکنم و لاو میترکانم ! پدرم خیلی دوروغ  میگوید و در کامپیوتر

 

میگوید بچه جردن بوده است و یک روز صبح بلند شده است و  دیده  در جوب  دروازه دولاب است

 

او میگوید آب زده ما  رو  آورده پایین ! من هر روز در چت با پدرم قرار  میگذارم و سر قرار نمی روم

 

پدرم شبها وقتی به خانه می آید  عصبانی است و من را  کتک  میزند و فحش  میدهد  شاید به

 

این  خاطر  که  در سر قرار هیچ کس نمی آید  . پدرم  دیگر  کمتر  آب  و  ماست  خیار  با چیپس

 

میخورد چون  شبها دیگر وقت ندارد  و به کافی شاپ  میرود و وارد می کند  کامپیوتر بسیار مفید

 

میباشد و من آن را خیلی دوست دارم

 

و این بود انشای من ... !


آق سید ماشالا با لنگی در هوا !!!!

 

 

تا حالا شده  یه دختر خانم  به  طرز  عجیبی به شما نزدیک بشه ؟ زیادی از حد اظهار علاقه کنه

و خیلی بیشتر از قبل زنگ بزنه یا بیاد که حالتون رو بپرسه؟

یه روز بیاد با صدای  لطیف  و  جذاب  مثله  یک  آهنربای بیست تنی بگه "آقا سید ماشاالا.." بیا

می خوام ببرمت یه جای خوب یا بیا بریم خونه دوستم!!!!

آقا سید ماشاالا.. احتمالا قند تو دلش آب میشه و با خودش میگه:

"یعنی ماجرا چیه ؟ نکنه آره ؟ دمش گرم حالا هم ترتیب خودش رو می دم  هم ترتیب رفیقش!!!

اصلا نکنه اینا همش نقشه  باشه  که  این دو  تا  دخترة..... !!!!  ماشاالا ...  مواظب باش  گولت

نزنن، ماشالا... از ماتحت  افتادیم تو عسل.دیدی ماشاال... دیدی گفتم صبر داشته باش بالاخره

نوبت تو هم میرسه،بالاخره اونقدر تو خیابون ملت رو دید زدی تا زمونه دلش رحم اومد."

آقا  ماشالای  قصه  ما راه  میوفته و  با  دختر خانم  ناز  می ره  خونه دوستش، توی راه  ماشالا

سناریوی صد  تا فیلم  رمانتیک و عاشقانرو رو تو ذهنش مرور می کنه که آی فلان کنم آی بیسار

کنم و گاه گاهی هم نگاهی به دختر خانم می اندازه و دوتایی به هم می خندن.

خلاصه  آقا  ماشالا  و خانم میرسن به در آپارتمان که به نظر هم خیلی شیک میاد،آقا ماشالا که

مثله شما نیشش باز بوده به خودش میگه:

"پسر ، نیومد نیومد یکی  اومد با خونه خالیش ، نکنه  بیشتر  از  2 تا باشن، کاشکی اون شرت

آدیداسرو می پوشیدم یه ذره کلاس می ذاشتم."

همینطوری که پله ها رو می رفتن  بالا آقا  ماشالا قلبش  تند تر  می زد و خون با فشار زیاد توی

رگهاش پمپاژ می شد،برای همین یه جورایی می شد و احساس خوبی داشت.

خلاصه مثل  این سریال تلویزیون نمی خوام لفتش بدم، در میزنن و میرن  تو خونه.چشمتون روز

بد نبینه ، نیشه  آقا  ماشالا  همونجوری رو صورتش خشک  میشه . عرق سرد  ازش  می چکه

و قلمبگی زیره گلوش دو برابر میشه،وقتی با اون همه سبیل یه جا روبرو میشه با خودش میگه:

"بدبخت نفهم ،دیدی بخاطر هیچی مردونگی و ناموستو ازت گرفتن.خاک بر سرت کنن.آخه نفهم

الاغ تو رو چه به این غلطا؟"

همین  موقع دختر خانم  میگه : بچه ها  آقا سید ماشالا  از  دوستای  خوبه  منه ، من باید برم،

تحویل شما پرزنتش کنید!!!! ماشالا نا خودآگاه  با صدای بلند  می گه : یا پنج تن ، همه جورشو

شنیده بودیم ، پرزنتیش  دیگه چیه ، چی کجای آدم  می کنن نه من نمیدم ، منو پرزنتی نکنید،

همین معمولی !!!!!!!!!!!

القصه ریختن  سره آقا  ماشالا و شروع  کردن  به پرزنت کردن،آی بال چپتو فلان کن، باله راستتو

بیسار کن"ماشالا جون تو  بال چپتو  برسون  به راستیه  بعد  بشین خونه لنگتو  هوا کن و پولارو

بشمار،البته بچه ها اینجا  بهت  کمک  می کنن  که یه ور نشی و تعادل داشته باشی تازه یه ور

هم شدی ما از پشت  از یه  وری درت میاریم . تو دو نفر رو  بیار ما  پرزنت  کنیم  بعد  خودت یاد 

میگیری  میکنی سید ماشالا  فکر نکنا اونجوری یه ها این جوریه،آره بابا تازه اگر هم آخرش بالدار

نشی چیزی نشده که،تو در برابر پولت یه چیز با ارزش گرفتی!"

بله دیگه خودتون بقیه قصه آقا ماشالا رو میدونید،ماشالا ضرر نکرد که هیچ ، خیلی بیشتر از اون

چیزی  که  داده  بود  گیرش اومد  و بسیار خوشحال بود .ماشالا  با پرداخت مقدار ناچیزی پول به

درصد زیاد پول و ثروت رسید او لنگهایش را هوا  کرد ه و  پول  میگیرد آقا  ماشالا ی  قصه ما  حالا

خودش پرزنتی میکند و بال چپ و راست را بر مردم فرو میکند .

ما از این داستان به این نتیجه میرسیم که با دادن لنگ در هوا میشود پولدار شد

البته احتیاط این است که در هر مکانی لنگ را بالا ندهیم .