که بار دگر شام شد .... سرا پای گیتی سیه فام شد ... همه ی خلق را گاه آرام شد... مگر من که جز رنج و غمم شد فزون ... جهان را نبود خوشی در مزاج به جز مرگ من نبود غمم را علاج | |
زندگی رنگ پریشانی گرفت هرکه امد عشق را بازی گرفت رنگ ارزشها همه بی رنگ شد معصیت با عافیت همسنگ شد ای دریغا رادمردی ها چه شد قصه مردان عشق افسانه شد رسم لیلی مرد و مجنون زار شد عاشقی خر مهره بازار شد می شود بار دگر همدل شویم در وفا چون پاک بازان گل شویم | |